تماس گرفته بود که حالم را در سفر جویا شود.
حالت چطوره؟
حال « ما» خوبه، ما شش تا آدم با شش تا دوچرخه هستیم که حالمان خوبه و اگر حال یکی از این دوازده تا بد شود حال همه بد میشود چرا که از حرکت باز می مانیم و متوقف میشویم، اینجا حال من تنها، ملاک نیست، حال ما مهم است.
حال ما بد شود و دیگر نتوانیم جلو برویم، عکس نخواهیم داشت و خبر و گزارش و اتفاق جدید و اندیشه نویی هم نخواهد بود.
از گروه عقب افتاده بودم و خداحافظی کردم و در مسیر سراشیبی جاده افتاده و سُر خوردم پایین و به دیالوگی که در تماس تلفنی داشتم فکر میکردم.
این که با تکنولوژی و ارتباطات، این «مای ما »قوی تر و بزرگتر شده است. اینکه میشود این ما به گروه و جامعه و جهان مان گسترش پیدا کند، اینکه یکی از ما گویی همه ما باشد و حال خوب و بد ما حال خوب و بد همه ما باشد.
راستش این بهار و این سبزی به این آینده شیرین خوشبینم کرده است.
از سفرنامه ناصرخسرو تا سفر رکاب زنی ما راه درازی بشر آمده و این ما شکل قوی تری پیدا کرده است تا آینده چگونه رغم زند.
آینده ای این چنین را آرزومند:
ماهای گره خوردمان بیشتر شود و مجبور باشیم هوای هم را داشته باشیم، حتی موجودات غیر زنده ای چون دوچرخه.
###
از شهر خارج میشدیم که بوی نان محلی آمد و ایستادیم تهیه کنیم.
به ناگاه دیدم، دوستی که برای خرید مراجعه کرده بود، در حال فرار است و زنی که پزنده نان ها بود با پولی به دنبال او.
در نهایت متوجه شدیم که زن نانوا، هر کیلو را ۸۵۰۰ قیمت داده و دوست ما هر قرص آن را این قیمت شنیده است. مشکل حل شد و خرید کردیم.
اما یک لهجه نا آشنا به گوش، و یک بد شنیدن، به راحتی تصویر فرد را در ذهن انسان از نیک به بد و از بد به نیک تصویر کرد.
بارها شده بود که جلوتر بر دوستان رکاب زن، کسی سلام داده و او به دلیل داشتن هندزفری نشنیده بود و من علیک اش را که دادم، از آن موضوع شاکی بود.
تجربه خوبی شد برایم که، همیشه درصدی از خطا شناختی ام نسبت به انسانها، را برای بد فهمی زبانیم اختصاص دهم.
@parrchenan
درباره این سایت